شاه (در) رفت!
فکر می کنم این جمله بیشتر از رفتن شاه، صحنه ای تلویزیونی مربوط به تحرکات خیابانی مردم در تاریخ 27 دیماه 1356 را در اذهانمان تداعی می کند.[1] چرا که بسیاری از ما در آنروزها (اگر بودیم) در سطح قابل قبولی از بلوغ سیاسی نبودیم. البته اکنون نیز بسیاری از ما عادت کرده ایم که اخبار و حتی تفاسیر مربوطه را به صورت کوتاه و بسته بندی شده دریافت نموده و به کار و زندگیمان (؟!) برسیم.
در آن ایام برخی از وقایع، رسانه های سخن پراکنی دنیا و در نتیجه افکار عمومی جهان را متوجه این قسمت از کره زمین کرده بود. مخصوصاً رفتن شاه به اروپا به بهانه معالجه، ذهنهای کنکاشگر را به موشکافی واداشته بود. خیلی از این رسانه ها واقعا آنچه را که در شرف وقوع بود درک نکردند.[2] اینکه رسانه های داخلی اخبار را سالم عرضه نمی کردند، توجیهی مبنی بر عدم استقلال آنها از رژیم داشت ولی این توجیهی بر اینکه رسانه های خارجی همین اخبار را درست عرضه می کردند نبود. با توجه به اینکه باور بخشی از هموطنان به این رسانه ها ریشه در عدم آگاهی درست از تاریخمان دارد، حتی المقدور و به اختصار به نکات اساسی پیشینه محمدرضا شاه و رژیم منحوس پهلوی اشاره ای خواهم داشت:
محمدرضا در تاریخ 4 آبان ماه 1298 شمسی در محله سنگلج تهران به عنوان پسرِ رضا پالانی، رضا ماکسیمی یا رضا میرپنج، درجهداری سرکش و بلندپرواز در دستجات قزاق بدنیا آمد. هنگامی که نام خانوادگی «پهلوی» بر وزن یغلوی در سال 1313 شمسی بر نامش افزوده شد، پدرش نه سال بود که در پی یک کودتای انگلیسی و بعد از فرایندی چهارساله به عنوان شاه و سرسلسلة جدید (!) ایران از سوی مجلس فرمایشی تفویض اختیار شده بود!
فلسفه وجودی رژیم پهلوی عبارت بود از: 1- آسودگی خاطر بریتانیا از جانب مسیر ایران(که به صورت یکپارچه و بدون منطقهبندیهای زمان تزارها در چنگهای انحصاری بریتانیا افتاده بود) در خصوص هر گونه حمله احتمالی روسیه به هند، 2- تضمین تسلط انحصاری بر این سفره غنی یا حداقل تضمین سهم شیر ازآن برای بریتانیا، 3- تحمیل رژیمی مبتنی بر سلطه فرهنگی و زبانی یک قوم و آسیمیلاسیون اکثریت دیگر و بستن راه انسجام و هرگونه همگرایی سراسری جامعه ایران در مقابل استثمار خارجی و دسیسههای رنگارنگ آنها با لعابهای داخلی و ... .
این بخش از تاریخ ایران (علیرغم قلمفرسائیهای متعدد) یکی از سربهمهرترین فصول تاریخ معاصر است.
در واقع انگلیسیها از دهها سال پیش تمام تلاشهای خود را در جهت تامین امنیت مستعمره ثروتمندشان هند متمرکز کرده و در این راستا تسلط کامل بر ایران را که خود سفرهای غنی به شمار می رفت مد نظر قرار داده بودند. قاجارها با توجه به تقابل منافع بریتانیا با معادلات منطقهای و مخصوصاً با اقدامات اصلاحاتی احمدشاه، به صورت خطر بالقوهای جلوهگر شده بودند. انگلیسیها دیگر قاجارها را نمیخواستند اما بیداری مردم در پی قیام مشروطه در مسیری صحیح و صلحجویانه را نیز که میتوانست استقرار حکومت مرکزی را تضمین نماید بسیار مخاطرهآمیز میدیدند. آنها با وقوع انقلاب در روسیه و ترک سر این سفره از سوی این تنها رقیب سرسخت، فرصت را مغتنم شمرده و کودتای مزبور را توسط عوامل داخلی خود به انجام رسانیدند. این کودتا زمینهچینیهای گسترده ای داشت که یکی از وجوه آن به شکل قحطی تحمیلی به مرگ میلیونها ایرانی انجامید.[3] رضاخان وعدههای سفارشی مبنی بر تاسیس جمهوری را نیز به فراموشی سپرد. در واقع نظام جمهوری چیزی نبود که برای رضاخان میرپنچ با توجه به سطح سوادش قابل درک باشد و شخصیت وی نیز چنین چیزی را در مقام صدارت امور بر نمیتافت و مهمتر از همه این نظام دارای مخاطرات زیادی برای منافع استعماری و امپریالیستی انگلیس بود. این نوع نظام از سویی بدلیل شرکت مردم در قالب احزاب مختلف در حاکمیت، هزینههای بازیها و دسیسههای داخلی و خارجی را بالا میبرد و استقرار نظام را تضمین میکرد و از سوی دیگر راه را برای دخالت قدرتهای دیگر از طریق برخی از عوامل داخلی همسو با خود باز مینمود. یعنی از هر جهت مغایر با منافع انگلیس بود. حتی رضاخان مخالفت انگلیسیها با تاسیس جمهوری در ایران را در دیدار با سفیر ترکیه به وضوح بیان میکند.[4]
وی که به شدت دوست داشت با آتاتورک مقایسه شود، در جریان جنگ جهانی دوم، هنگامی که عبور کاروانهای تسلیحات برای نجات شوروی لازم و ضروری گردید هوس کرد مانع از این کار شود. مقاومت در برابر دشمن متجاوز فی نفسه امر مقدسی است لیکن چند جای کار اشکال داشت:
1- شاه(؟!)، گماشتة انگلیسیها یعنی یکی از طرفهای اصلی خواهان عبور از ایران بود و اقدام شاه، نه مقاومت، که سرکشی به شمار میرفت. 2- آلمانیها اراجیفی از قبیل «همسانی ایرانیان (در واقع فقط هموطنان فارسزبان که به ناحق از سوی این اوباش تمثیل می گردیدند) و آلمانیها!»، «نژاد اریایی(؟!» و «لزوم نزدیکی بیشتر و کمک به همدیگر»[5] در گوش شاه و محافل نزدیک به وی خوانده و دل او را در خصوص لزوم تداوم وفاداری به ارباب و اینکه منافع ملی (؟!) در همراهی با آلمانیها بهتر تامین خواهد شد یا انگلیسیها، دچار تردید کرده بودند.
مسائل و عواملی از این قبیل دست به دست هم دادند تا پهلوی پدر هوس بکند! نتیجه البته مشخص بود. فقط چند روز بعد از تخت به زیر کشیده شد. شرایط خاص ناشی از جنگ جهانی باعث شد تا انگلیس در خصوص جایگزینی رضاخان، به مذاکره با همقطاران جنگی خود تن در دهد. به دنبال عزل رضاشاه و تبعید وی به جزیرهای دوردست در اقیانوس اطلس، کشورهای اشغالگر بر سر گزینه پادشاهی ایران به مذاکره پرداختند.
اشغالگران، نخست، محمدحسنمیرزای قاجار، برادر احمد شاه و ولیعهد وی را با هدف بازگرداندن سلطنت به قاجاریه مدنظر قرار دادند. این گزینه گویا به دلیل ناآشنایی محمدحسن با ایران (؟!) کنار گذاشته شد. به این ترتیب سران انگلستان، شوروی و آمریکا، گزینه دوم یعنی محمدرضا پهلوی را به عنوان شاه ایران انتخاب کردند. مجلسِ درهم شکستة وقت ایران نیز همانگونه که تحت فشار، انقراض سلطنت قاجاریه را پذیرفته بود، باز تحت فشار اشغالگران، پادشاهی محمدرضا پهلوی را پذیرفت.
به این ترتیب محمدرضا پهلوی در شرایطی در ۲۲ سالگی به جای پدر نشانیده شد که عنانش در دست آنگلوساکسونها بود. چنانکه آمریکاییها نیز از این موقع به بعددر کنار انگلیسیها صاحب سهم شدند. آنها حتی مجبور شدند به شوروی نیزحداقل در عرصههای اقتصادی سهم بیشتری قائل شوند. در دوره محمدرضا، کشور وقایع و بعضاً فجایع چندی را تجربه کرد.صاحب موقعیت ویژه بودن بدون برخورداری از شعور استفاده ازآن به عنوان فرصت، برای کشورهای عقب مانده یا ظاهرا توسعه یافته همواره مایه دردسر بوده است. احمدشاه، آخرین شاه قاجار و دموکراتترین شاه تاریخ ایران عبارت جالب توجهی در تعریف این مساله بکاربرده بود.در واقع نه پهلوی پدر و نه پهلوی پسر نتوانستند این مورد را رعایت کنند. همانطور که احمدشاه نتوانسته بود. شاه پسر قبل از اینکه در تاریخ 26 دیماه 1357 به خارج پرواز (فرار) کند، در مرداد سال 1332 نیز پرواز (فرار) مشابهی را تجربه نموده بود. دولت مصدق با سماجت خاص خود در پیگیری برخی از منافع ملی، او را ترسانده بود. لیکن امریکاییها با اجرای کودتای 28 مرداد و تصفیه فضا، مجدداً او را به کشور بازگرداندند. محمدرضا با اقدام به برخی بداعتها، از چشم اکثریت مردم خود (سوای مفتخورهای جاکرده در حلقههای اطراف دربار و خوشباوران) افتاده بود.
محمدرضا در کنار سردمداری حکومتی عمیقاً استبدادی، به ملیگرایی فارسی (و البته تحت پوشش ایران و ایرانی) و باستانگرایی تخیلی[6] توجه ویژهای نشان میداد. عدم نهادینه کردن اصل برتری حقوق و قانون، برخوردهای مهلک امنیتی با روشنفکران ملی و قومی، نفوذ بیحدو حصر و خودسرانه خانوادههای درباری بر کشور، تشکیل حکومت پلیسی، بی اعتنایی به پلورالیسم و تشکیل احزاب فرمایشی، ویرانی روستاها و تضعیف کشاورزی، رشد افسار گسیخته حاشیهنشینی، بیتوجهی به توزیع صحیح ثروت، ثروت اندونزیهای غیر قانونی، گسترش رشوه و فسادهای مالی و در نهایت گرفتار شدن در پنجه بیماری خودبرتربینی از دیگر ویژگیهای منفی رژیم پهلوی بود.
وضعیت او مخصوصاً بدنبال قیام تبریز که به اعتبار جمعیت و سطح آگاهیهای سیاسی روز هنوز جایگاه ویژه خود را داشت بدتر شده بود. در واقع پهلویها و محافل وابسته، بعد از نیم قرن صدارت امور، در اجرای یکی از ماموریتهای اصلی خود که انزوای پایگاه دوم سلسله منقرضه قاجاریه و همچنین مغز متفکر ایران و محور اصلی بیداری عمومی (قیام مشروطه) بود، موفقیت کافی بدست نیاورده بودند.[7] کشور وارد قیامی سراسری شد و به تدریج نائره های انقلاب، اکثر شهرها و حتی روستاهای ایران را نیز دربرگرفت.[8] با شدت گرفتن انقلاب با رهبری حضرت امام (رحمتا...علیه)، شاه به همراه با خانواده خود و بخش بزرگی از داراییهای ملی، در ۲٦ دیماه سال ۱۳٥۷ به سوی اربابان خود پرواز (فرار) کرد.
روز بعد روزنامه اطلاعات تیتر اصلی خود را چنین انتخاب کرده بود:
«شاه رفت».
رسول داغسر- به بهانه 26 دی 1357
******************************
[1] - در این تصویر مشهور، شخصی شماره آنروز روزنامه اطلاعات با تیتر بزرگ «شاه رفت» را بالای سر خود گرفته است. این جمله دو کلمهای، ترجمان شعف و خروش مردمی است که همان روز به خیابانها ریخته اند.
[2] - بسیاری از این رسانه های بیگانه حتی بعضاً با نقابی ملی (؟!) هنوز در همان خط سیر کرده و اخبار را با دستکاریهای حرفه ای مخصوص (!) عرضه می کنند.
[3] - قحطی، زمانی اتفاق میافتد که سراسر ایران در اشغال نظامیان انگلستان است، اما آنها نه تنها هیچ کاری برای مبارزه با قحطی و کمک به مردم ایران نکردند، بلکه عملکردشان اوضاع را وخیمتر کرده و سبب مرگ میلیونها نفر میشود. درست زمانی که مردم ایران به دلیل قحطی نابود میشدند، ارتش بریتانیا مشغول خرید مقادیر عظیمی غله و مواد غذایی از بازار ایران بود و با این کار هم افزایش شدید قیمت مواد غذایی را سبب میشد و هم مردم ایران را از این آذوقه محروم میکرد. انگلیسیها حتی مانع واردات مواد غذایی از کشورهای دیگر مخصوصاً مناطق بینالنهرین که با فروپاشی عثمانی تحت اشغال خود در آورده بودند، به ایران میشدند. به علاوه در زمان قحطی، انگلیسیها از پرداخت پول درآمدهای نفتی ایران استنکاف ورزیدند. بدینترتیب مردم نگونبخت ایران بزرگترین قربانیان بینشان جنگ جهانی اول شدند.
طبق اسناد آمریکایی، در سال 1914 جمعیت ایران 20 میلیون نفر بود که در سال 1919 به 11 میلیون نفر کاهش یافت، یعنی حدود ده میلیون نفر از مردم ایران از گرسنگی و بیماریهای ناشی از کمبود مواد غذایی و سوءتغذیه مردند. نتایج انتخابات 1917 که برای دوره چهارم مجلس برگزار شد، روشن میسازد، جمعیت تهران دست کم چهارصدهزار نفر بوده که در سال 1920 به 200 هزار نفر کاهش یافته بود.
[4] - ممدوح شوکت (سفیر جدید ترکیه) قرار بود در صحبت با رضاخان ایده و آرمان جمهوریت را به وی تلقین کند ... وی در ... دیداری که با رضاخان داشت، اطلاعاتی در مورد نظام جمهوری در اختیار او گذاشت و رضاخان اظهار کرد که انگلیسیها با وی به شدت مخالفت میکنند و اضافه نمود که مجبور است از خود در مقابل اعیان، ملاکین و روحانیون دفاع کند.
[5] - باید توجه داشت که در روابط بین الملل، استفاده از واژگانی چون دوستی و ... کاملاً وابسته به منافع طرفها بوده و برداشتهای قبیلهای و احساسی از اینگونه واژگان همواره موجب بدبختیها بوده است.
[6] - اوج این باستانگرایی مبتنی بر داده های تاریخی با نقاط ناشفاف بسیار (که بعضاً برخی از معاصرین آلوده به افکار فاشیستی را نیز به انجام کارهای احمقانهای -البته نه در حد خود طاغوتیها- سوق میدهد!)، مراسم احمقانه شاه در سال 1350 در تخت جمشید با هزینه های هنگفت بود که موجب بروز اعتراضاتی نیز گردید.
[7] - بدیهی است تبریز بنا به برآوردهای لرد کرزن (مامور ویژه دربار انگلیس در ایران در اویل قرن بیستم) با حدود 300 هزار نفر جمعیت در اواخر سلسله قاجاریه، دومین شهر بزرگ ایران بود. در حالیکه تهران پایتخت با 350 هزار نفر جمعیت بزرگترین شهر و اصفهان با حدود 80 هزار نفر سومین شهر ایران بوده است. در واقع شهر تهران بعد از 150 سال مرکزیت حکومت، تازه بعد از نیمه دوم قرن نوزدهم از تبریز پیشی گرفته است. کسب عنوان «شهر اولینها» از سوی تبریز نیز نه به خاطر نزدیکی آن به اروپا، بلکه دارا بودن توجیه اقتصادی- سیاسی- اجتماعی و فرهنگی این شهر بوده است.
[8] - قیام تبریز در روز چهلم قیام مردم و طلاب قم اتفاق افتاد. این قیامها با پیوستن شهرهای دیگر تا فرار شاه و پیروزی انقلاب هر چهل روز یکبار و به صورت زنجیروار ادامه یافت
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
منابع:
* دکتر مجد، محمدقلی: از قاجار به پهلوی، ترجمه سید رضا مرزانی و مصطفی امیری؛ تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1390
* رحیم زاده صفوی، علی اصغر: اسرار سقوط احمدشاه (خاطرات رحیم زاده صفوی)، به کوشش بهمن دهگان؛ تهران، نشر فردوسی، 1362
* دکتر مجد، محمدقلی: قحطی بزرگ، ترجمه محمد کریمی؛ تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1386
* دکتر پیو- کارلوترنزیو: «رقابت روس و انگلیس در ایران و افغانستان»، ترجمه دکتر عباس آذین، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1359
* 500 سال فرسایش زمان در چالدران؛ از نگارنده، نشر نباتی، تبریز، 1392
* مکی، حسین؛ تاریخ بیست ساله ایران، جلد اول: کودتای 1299، و جلد د.م: انقراض قاجاریه و تشکیل سلسله دیکتاتوری پهلوی، موسسه انتشارات امیرکبیر، تهران، 1357 (جلد اول) و 1358 (جلد دوم)
* دکتر ذوقی، ایرج؛ تاریخ روابط سیاسی ایران و قدرتهای بزرگ (1925- 1900)، شرکت انتشاراتی پاژنگ، تهران، 1368
* Cin, Barış: Türkiye- İran siyasi ilişkileri (1923- 1938), IQ Kültür Sanat Yayıncılık, İstanbul, 2007 (تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد، این اثر هنوز به فارسی ترجمه نشده است)